جدول جو
جدول جو

معنی کین گذار - جستجوی لغت در جدول جو

کین گذار
(تَ / تُو بَ / بِ فَ)
کینه کش. (آنندراج). منتقم و انتقام کشندۀ بدیها و زیانها. (ناظم الاطباء). انتقامجو:
به نزد بهو نامۀ کین گذار
بفرمود پرخشم و پرکارزار.
اسدی.
، کسی که دارای خشم بسیار باشد و طالب پاداش بدیها بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کار گذار
تصویر کار گذار
آنکه با چابکی و مهارت کار می کند، آنکه خوب از عهدۀ کار برمی آید، کاربر، مامور دولت، نوکر، خدمتگذار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهن گذار
تصویر آهن گذار
آنکه تیر و مانند آن را از آهن بگذراند، کنایه از قوی، نیرومند، برای مثال شمار سپه آمدش صدهزار / همه شیرمردان آهن گذار (فردوسی۲ - ۸۴۶)
هر چیز که ازآهن بگذرد مثلاً تیغ آهن گذار، برای مثال کجا تیغ و ژوپین آهن گذار / کجا نیزه و گرزۀ گاوسار (فردوسی - ۳/۳۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی گذار
تصویر پی گذار
پی گذارنده، پایه گذار، بنیان گذار
فرهنگ فارسی عمید
(تُ مَ پَ)
انتقامجو. انتقام طلب. منتقم. که انتقام به جای آورد:
تو بدکننده خود را به روزگار سپار
که روزگار تو را چاکری است کینه گزار.
فرخی.
به چاشتگاه ملک بی کمر میان سپاه
برفت بر دم آن جنگجوی کینه گزار.
فرخی.
مبارک آمد روز و مساعد آمد یار
سلاح کینه بیفگند چرخ کینه گزار.
؟ (از سندبادنامه).
و رجوع به کین گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ کُ)
کین دارنده، آنکه از دیگری حقد و عداوت دردل دارد، آنکه دشمنی و بغض به دل دارد:
بر بهمن آوردش از رزمگاه
بدو کرد کین دار چندی نگاه،
فردوسی،
کین مدار آنها که از کین گمرهند
گورشان پهلوی کین داران نهند،
مولوی،
باز فروریخت عشق از در و دیوار من
باز بدرّید بند اشتر کین دار من،
مولوی،
مده پند و مبر خونم به گردن
که چشم دلبر کین دار مست است،
مولوی،
رجوع به کین داشتن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کین گیرنده، کین کش، انتقامجو، کینه جو، کینه توز: المؤمن لیس بحقود، مؤمن کین گیر نبود، (کیمیای سعادت غزالی)، رجوع به کین گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَوْ وُ پَ)
گذرنده از کوه. عبورکننده از کوه. کوه پیما. کوه نورد:
از سر گوی زیر او برخاست
آن که که گذار بحرگذر.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 127)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
جای دادن مین (آلت منفجرشونده) در محل های مخصوص برای جلوگیری از هجوم یا پیشرفت دشمن. رجوع به مین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ)
عبورکننده از کوه. گذرنده از کوه:
گذاره برد سپه را ز ده دوازده رود
به مرکبان بیابان نورد کوه گذار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ فِ / فَ)
دشمنی انداز. (ناظم الاطباء). آنکه مسبب خصومت و عداوت گردد
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ زَ دَ / دِ)
که دین را فروگذارد. که دین را رها کند:
با چو تو دنیاطلب دین گذار
بانگ برآورده رقیبان بار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وَ اُ دَ / دِ)
هر چیز که در سینه نفوذ کرده و از آن بگذرد. (ناظم الاطباء) :
سنان سینه گذارت برون شود آسان
ز کوه آهن همچون ز پرنیان سوزن.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ دَ / دِ)
که از آهن گذراند تیر و جز آن را. که از آهن گذرد، تیغ و مانند آن:
شماره سپاه آمدش صدهزار
همه شیرمردان آهن گذار.
فردوسی.
بگفتش بدین تیغ آهن گذار
بکینه برآرم از ایشان دمار.
فردوسی.
کجا تیغ و زوبین آهن گذار
کجا نیزه و گرزۀ گاوسار؟
فردوسی.
همیدون پیاده پس نیزه دار
ابا جوشن و تیر آهن گذار.
فردوسی.
مرا تیر و پیکان آهن گذار
همی بر برهنه نیاید بکار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَهْ نُ / نِ / نَ)
کینه توز. کینه کش. انتقامجو:
فدای جان و تنش کردپیل و مال چو دید
چنین دو دشمن کینه گذار از آتش و آب.
مسعودسعد (دیوان ص 27)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کینه و عداوت تیز و افزون. (آنندراج). انتقام کشنده. منتقم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
پی گذارنده پایه گذار بنیان نهنده، قدم گذارنده، جای عبور محل گذاشتن قدم معبر: بساط ناصح تو پیشگاه باده و رود سرای حاسد تو پی گذار آتش و آب. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مین گذاری
تصویر مین گذاری
اژدر نهی جای دادن مین درمحلهای مخصوص برای جلوگیریاز پیشرفت دشمن: (مین گذاری بین مرزآلمان شرقی و غربی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار گذار
تصویر کار گذار
کار گذارنده آنکه باسانی و جلدی و نیکی کار ها را انجام دهد کار بر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه تیر و مانند آنرا از آهن گذراند: مردان آهن گذار، آنکه از آهن گذرد: تیغ آهن گذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین گر
تصویر کین گر
انتقام کشنده منتقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن گذار
تصویر آهن گذار
((هَ. گُ))
کسی که تیر را از آهن بگذراند
فرهنگ فارسی معین